ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
به فلان شهر درختی بود و در زیر درخت سوراخ موش و نزدکی آن گربه ای خانه داشت و صیّـادان آن جا بسیار آمدندی. روزی صیاد دام بنهاد. گربه در دام افتاد و بماند و موش به طلب طعمه از سوراخ بیرون رفت. به هر جانب با احتیاط چشم می انداخت.ناگاه نظر بر گربه افکند.
چون گربه را بسته دید ، شاد گشت. در این میان از پس نگریست . راسویی از جهت او کمین کرده بود. سوی درخت التفاتی نمود، بومی قصد او داشت.
بترسید و انیشید که اگر بازگردن راسو در من آویزد و اگر بر جای قرار گیرم ، بوم فرود آید و اگر پیشتر روم ، گربه بر راه است. با خود گفت در بلا ها باز است و انواع آفت به من محیط و راه مخـوف و هیچ پناهی مرا به از سایه عقل و هیچ کس دستگیر تر از سالار خرد نیست و مرا هیچ تدبیر ، موافق تر از صلح گربه نیست که در عین بلا مانده است و بی معونت من از آن خلاص نتواند یافت. ادامه مطلب ...